آن روزها گذشت ودیگر روزها نیز بگذرد تا من باور کنم که دیگر تو را نخواهم دید چرا آنقدر دورشدی؟ چرا؟ مگر راهی نزدیکتر مگر راهی نزدیکتر از این پیدا نکردی؟ آنقدر آرام آرام. رفتی که از نسیم صبحگاهی در دل تابستان هم آرامتر.، چرا ثانیه ها را خجالت زده کردی ؟ می گذاشتی عرق سرخ شقایقها بخشکد و گلهای سوسن همچنان برقصند .چرا لاله ها را یاد نکردی؟ نگفتی لاله های تشنه چشم انتظار آه تواند تا آسمان شرم کند و ببارد. سرو به برکت راست قامتی تو قدعلم کرده بود و هنوز از پیشانی تو تا لحد فاصله ها بود.
بین پای تو و لب گور هنوز فرسنگها راه بود نکند ترسیدی توشه راهت تمام شود و همسفرانت تو را تنها بگذارند و شاید هم حق با تو بود به هر حال رفتی و آنقدر آرام که حتی بر دل خسته شب جای پایی نگذاشتی و غبار آهت بر شیشه شب هم نقش نبست.
نوشته شده توسط: چاه شور بالا